جدول جو
جدول جو

معنی ابی عدس - جستجوی لغت در جدول جو

ابی عدس(اَ عَ دَ)
رجوع به ابوعدس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ عِ)
جانوری برّی شبیه بموش، سر و پاهای آن بزرگتر و درازتر از آن، موی دمش افشان و در مصر بخانه ها الفت گیرد و بدانجا به عرسه معروف است. و گویند چون طعامی زهرگین بیند موی بر اندام راست کند و فریاد برآورد. راسو. (خلاص نطنزی). سرغوب. پرسق. موش خرما. (برهان). ابوالحمارس. عرسه. ج، بنات عرس، بنوعرس، فقیر. درویش، غریب. ج، بنوغبراء
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَ دی ی)
ابوزکریا یحیی بن عدی بن حمید بن زکریای منطقی، نصرانی یعقوبی. نزیل بغداد. شاگرد ابوبشر متی بن یونس و ابونصر فارابی. وفات 363یا 364 ه. ق. او سرآمد منطقیین عصر خویش بود و کتب بسیار بخط خود نوشت، دو بار تفسیر طبری را نسخه کرده بملوک هدیه فرستاد. ابن قفطی نزدیک چهل کتاب اعم از تصنیف مستقل یا تفسیر و شروح کتب ارسطو و اسکندر و دیگران از او شمرده است. ابن عدی در هشتاد ویک سالگی درگذشت و در یکی از کنایس بغداد دفن شد. و ازجمله کتب اوست: ترجمه نوامیس افلاطون و طیماوس و اقریطن در نوامیس و مقولات عشر ارسطو با تفسیر اسکندر افرودیسی و طوبیقا و شروح اسکندر و شرح اربعالاواخر امونیوس و انالوطیقای اول و سوفسطیقا با شرح اسکندر و بؤطیقا (مبحث الشعر) با شرح اسکندر و شرح ثامسطیوس و شرح طبیعیات ارسطو و شرح آثار علویه و کتاب النفس با تفسیر امقیدورس. و مقداری از الهیات ارسطو (کتاب الحروف) و ترجمه شروح ثامسطیوس، کتاب السماء و العالم و اخلاق وآثار علویه و ماوراءالطبیعۀ ثاوفرسطس و کتاب الزراعۀ قسطوس. و ابن الندیم از کتب او تفسیر طوبیقای ارسطو و مقاله ای در بحوث اربعه و رساله ای در نقض حجج قائلین به تعلق افعال بخدای تعالی و اکتساب به عبد را نام برده است و گوید یحیی بن عدی بمن گفت که شبانه روز یکصد ورقه (رجوع به ورقۀ سلیمانی شود) کتابت میکند
ابواحمد عبدالله بن عدی (242-323 ه. ق.). محدث ایرانی از مردم جرجان. عراق و مصر و شام و حجاز را در طلب حدیث سیاحت کرده. و در استراباد درگذشته است. او راست: کتاب کامل در جرح و تعدیل
لغت نامه دهخدا
پدر یاری، نبیرۀ منسّه. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکّب از: بی + عکس، بدون نمونه. بی نظیر. بی همتا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
مرکّب از: بی + عدد، بی عدّ. بی شمار. بی حساب. بی حد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : و اندر بیابان ایشان بربریانند بسیار بی عدد. (حدود العالم). واندرین ناحیت آبهای بسیار است و بی عدد و توانگرترین ترکانند. (حدود العالم).
گر او بی عدد سالیان بشمرد
بدشمن رسدتخت چون بگذرد.
فردوسی.
این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد
و آن کند عهده بملکی بی کران و بی شمار.
منوچهری.
نوروز روز خرمی بی عدد بود
روز طواف ساقی خورشید خد بود.
منوچهری.
بدین صفات جهانی بزرگ دیدم وخوب
درین جهان دگر بی عدد صغار و کبار.
ناصرخسرو.
اگرچه بی عدد اشیا همی بینی درین عالم
ز خاک و بادو آب و آتش از کانی و از دریا.
ناصرخسرو.
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بی عدد و بی مر.
ناصرخسرو.
در همی نظم کنم لاجرم
بی عدد و مر به اشعار خویش.
ناصرخسرو.
هم از انواع اوانی بی عدد
کآنچنان در بزم شاهنشه سزد.
مولوی.
رجوع به عدد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدْ دَ)
معرب از اندام فارسی، به اندام. به اندازه. شی ٔ مهندم، ای مصلح (؟) علی مقدار، و هو معرب اصله بالفارسی، اندام. (بحر الجواهر به نقل از صحاح). به شکل درآورده شده. منظم به شکل هندسی: گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته از سنگ مهندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 39). بر سر این ستونها طاقها زده است به دو جانب همه از سنگ مهندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 22). اکنون این درجات را پهنای بیست ارش باشد همه درجه هااز سنگ تراشیدۀ مهندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 54)
لغت نامه دهخدا
(عَدد)
مرکّب از: بی + عد، بی عدد. بی شمار. بی حساب. بی حد. (ناظم الاطباء)، بیشماره:
این هنری خواجۀ جلیل چو دریاست
با هنر بی شمار و گوهربی عد.
منوچهری.
بیطلب تو این طلبمان داده ای
بی شمار و عد عطا بنهاده ای.
مولوی.
و ضیاع بی شمار و بی عد بر آن وقف. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142)، و رجوع به عد شود، بسیار. (ناظم الاطباء)، رجوع به غایت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن عرس
تصویر ابن عرس
موش خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عد
تصویر بی عد
بیشمار، بیحساب، بی حد
فرهنگ لغت هوشیار